دلداده جان!
همه چیز که توی زیر یک سقف بودن نیست!
اصلا خیلی حال های خوش را
احساس های بی مانند را
با دلتنگی میریزند به جان آدم
همه چیز که به دیدارهای هرروزه نیست
به کنار هم بودن های همیشگی
اصلا عشق توی دور بودن است که معجزه میکند
که اثبات میشود
دلداده جان!
هرروز صبح که چشم های خسته ات راباز میکنی
این قانون نانوشته را با خودت تکرار کن:
" اثبات دلداده بودن،
توی دور بودن و با حال خوب، پای هم ماندن است "
چقدر خوب است که ندارمت!!
که عشق تو هدیه ای است از خدا برای دلم.
که هرچه پنهان تر ، بهتر
شاید هرچه زندگی ام تلخ باشد،
پایان خوبی داشته باشم
کسی چه می داند.
شاید این روزها که خدا را در تو میبینم
شاید این روزها که به خاطر عشق به تو،
قدم به قدم به خدا نزدیک تر می شوم.
شاید این روزها که خیال گناهی در سرم نیست.
و تو را دور از تمام حرف ها و چشم ها پنهانت کرده ام، حتی از خودت.!
و اینکه تا ابد سر این عهد پاک، باتو می مانم.
شاید این روزها. این جمله را بهتر درک کنی:
« من عشَّقَ فَعَفٌَ ثُمَّ ماتَ ، ماتَ شَهیداً »*
کسی چه می داند.؟! شاید مرا به جرم عشق تو، به بهشت بردند.!!
*پیامبر مهربانی فرمودند:
کسی که عاشق شود و عفت و پاکدامنی پیشه کند سپس بمیرد همانند شهید از دنیا رفته است.
دیشب شب سختی بود
سحر که از خواب دوساعته پریدم
لبه ی تخت نشستم
دست هایم را در هم گره زدم
مثلا که دست های تو.
بعد که قطره های اشک آمدند روی گونه ام
یکی شان را با انگشت گرفتم
مثلا که انگشت تو.
لبخندی زدم ؛
مثلا که روبه رویم نشسته ای
دلم خواست آرام زمزمه کنم
« ممنونم که. هستی!!!!! »
دیشب شب سختی بود اما من خوبم.
امشب یک چیزی را خیلی کم دارم
مثل یک لالایی مادرانه
یا شاید یک قصه ی افسانه ای که آخرش،
عاشق و معشوق قصه تا ابد کنار هم زندگی میکنند!!
امشب هم مثل خیلی از شب ها بی قرار میشوم
و حتی بالش زیر سرم این را میفهمد.
اما تو از همه چیز بیخبری
و من هرروز تو را بیخبرتر میکنم.
قانون دوست داشتن را خوب یاد گرفته ام مگر نه؟!
بریز توی دلت. و بمیر.!!
اما معشوقت حق ندارد بغض کند!!
بعضی قانون ها را نباید شکست.
استاد عشق!
اگر روزی از تو پرسیدند دلداده که بود؟
و خواستی از من چیزی بگویی،
بگو نمیدانم زن بود یا مرد.!!
گاهی چون دخترک های بهانه گیر ، گریه میکرد،
اما مردانه پای عشق من ماند.
بگو نمیدانم اهل کجا بود
نام شهرش معلوم بود اما
دلش چون آواره ها دنبال من میگشت.
بگو نمیدانم شاد بود یا غمگین
همیشه از غم مینوشت اما.
تا من لبخند میزدم ،
مثل دیوانه ها قهقهه اش به آسمان میرفت
بگو من از دلداده چیزی نمیدانم جز اینکه
قلبش به اندازه ی یک شیشه ی خالی ارزش نداشت
بارها شکست و شکست و شکست.
درباره این سایت